ღ♥ღعاشق ديونه ღ♥ღ

 

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

 

نوشته شده در 14 / 3 / 1398برچسب:,ساعت 11:8 قبل از ظهر توسط zanyar| |

نوشته شده در 19 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 1:1 قبل از ظهر توسط zanyar| |


تـــو کـیســــتی ، کـــه من اینگـــونه بـی تـــو بـی تـــابــم

شــــب از هجـــوم خـــیالــــت نـمـی بــرد خـوابــم

تـو چیسـتی ، کـه من از مـوج هر تبسـم تو

بسـان قایـق ، سـرگشتــه ، روی گــردابـم

تــو در کـدام سـحر ، بر کدام اسـب سـپید

تـــو را کــدام خـــدا

تـو از کـدام جــهان

تــو در کــدام کــرانـه ، تـو از کـــدام صــدف

تــو در کــدام چــمن ، هـمره کــدام نسـیم

تـو از کــدام ســبو

مـن از کـــجا ســـر راه تــو آمــدم نــاگــاه

چـه کـرد بـا دل من آن نـگاه شـیرین ، آه

مـدام پـیش نـگاهی ، مدام پـیش نـگـاه

کـدام نشاط دویده است از تو در تـن من

کـه ذره های وجـودم تـو را کـه می بینند

بــه رقــص مــی آیــند

ســــرود مــیخـوانــنــد

چـــه آرزوی محـــالـــی اســــت زیــــســـتن بـــا تـــو

مـــرا هـــمـین بــگــذارند یـــک ســـخن بــا تـو

بـه مـن بـگو کـه مـرا از دهــان شــیر بــگـیر

بـه من بـگو که بـرو در دهـان شـیر بـمیر

بـگو برو جـگر کـوه قـاف را بـشکاف

ســـــتـــاره هــــا را از آســـــمان بــــیـــار بـــــه زیـــــر

تـو را به هـر چــه تــو گــویی ، به دوســتی ســوگنـد

هــر آنــچـه خــواهــی از مـن بــخــواه ، صــبر مــخواه

کـــه صــــبر ، راه درازی بـــه مـــرگ پـیوســــته ســت

تـــو آرزوی بــلندی و دسـت من کــوتـاه

تــو دور دســـت امــیدی و پــــای مــن خســـته ســـت

هـــمه وجـــود تـــو مـــهر اســت و جـــان مـن محـــروم

چــراغ چشــم تـو سبزســت و راه من بســته اســـت

دوســــــتدارم 

نوشته شده در 19 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 1:1 قبل از ظهر توسط zanyar| |


اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی

حتی اگر مرا نخواهی

تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی

صدای فریادم را

لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره

از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست

بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست

تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم

تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد

آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد

تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم

تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است

نشکن دلم را که این دل خسته است

منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ، آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم

منی که تنها تو را دارم

چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود

ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود

انگار از همان آغاز ، آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای

تا از تو به عشق برسم ، تا از عشق دوباره به تو برسم

اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم

همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست

نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد

نگیر از من گرمی دستانت را که وجودم یخ میزند

اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی

تو نیز باور کن این عشق جاودانه را

نوشته شده در 18 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 11:59 بعد از ظهر توسط zanyar| |


تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم

تو نبودي و در نهان جانه دلم جايت خالي بود

تو نبودي و باز به تو وفادار بودم

تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم

و تو آمدي از دور دستها

از سرزمين عشق

تو مرا با عشق آشنا كردي

با تو تا عرش دوست داشتن سفر كردم

تو مفهوم عاشق  بودن را به من آموختي

با تو كامل شدم

با تو بزرگ شدم

با تو الفباي عشق را آموختم

نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم

به تو و كلبه عاشمان باليدم

تو نيمه گمشده ام شدي

حال كه اين چنين شيفته توام باش تا در كنارت آرامش بيابم

حتي براي لحظه اي از من جدا نشو

بدون تو دستم سرد است

بدون تو آغوشم تهي و لبريز درد است

به حرمت عشقمان

به حرمت لحظات زيبايمان

مرو كه بي تو من هيچم

بمان با من

بدان كه تا ابد نام تو بر قلبم حک شده

بدان كه عشقمان هميشه پاك خواهد ماند

به وفايم ايمان داشته باش

تا به تو نشان دهم معني واقعي واژه عشق را


نوشته شده در 18 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 11:56 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 


تومالک تمام احساسم هستی

تمام عشقم

تمام احساس ناب دست نخورده ام

که حاضرنیستم

حتی ذره ای ازآن را

با هیچکس تقدیم کنم

با هیچکس

جز تو

نه

احساسم را با تو تقسیم نمیکنم بلکه

آن را به تو تقدیم میکنم

تمام احساسم را

تمام عشقم را

دوستت دارم عشق من 

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:25 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم

برای تویی که تمام وجودم هستی

تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست

تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو

تمام نگاهم فدا می شود در عمق چشمان تو

بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو

دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم

تا با هم برسیم به آرزوهایمان ، تا نشود حسرت رویاهایمان

اگر نفسی در سینه است

تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است

در این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم

تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم

چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم

می شود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی

هیچگاه تنهایم نمیگذاری

از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم

تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد

من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من

همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی

بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است

بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم

جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان

لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:24 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 


چـــــــــشمانت را ببند 

خیالت را به بـــاد بسپار 

دستانت را به آب 

و لبهایت را به من

تا زیباترین ترانه ی عــــــــشق را برایت جاری سازم

من همان قناری ِ تنهایم که برای دلت شعر بــــــــــــــاران می خواند

بــــــــــــــــــوسه هایم را بر لبانت می کارم

 

تا ریشه اش بر دلت بنشیند

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:22 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



♥..نمیدانم کجـــــایی

♥..در وجــــودم نهفته شــــــدی

♥..در بین دستانـــــــم

♥..در قلبــــــــم

♥..در گوشــه چشمانـــم


♥..در آسمان ایمانـــــــــم

♥..در کجــــا نشستـــه ای

♥..کنار ساحل آرامـــش مـن


♥..آنجــا که تپش قلبـــم به شماره میفتــــــد


♥..شایـــد آنجا که شاپــــرکی بر گل آرام مینیشینـــــد

♥..کجـــــا تو هستـی که اینگونــه به وجودم ملحــق میشــوی

♥..در بی خـــوابی هایـم ... در شبهــایِ بی قراریــــم

♥..همه شب ها شهاب من هستی

♥..در متــن تمام تنهاییــــم

♥..چگونـــه تــو آرام گـــرفتی در این آشوبـــــــــــ

♥..تو کجـــا آشکار اینگونــه پنهان شــده ای

♥..در زیر پوستـــــ من چه لطیـفــــ میجهــی

♥..تـو در فراســـوی هر زمــان ... در هر جای این مکــان با منــی

♥..طوری روحـــم با عشق تو آمیختـــه شد که انگـــار

♥..تو خود من

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:21 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



به من تکیه کن

من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی

تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی

تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را

نوازش کند

تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی

خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ،ن بیاشامی

از آن بر گیری ، هر چه بخواهی از آن بسازی ،  هر گونه بخواهی باشم

از این لحظه مرا داشته باش

دوستدارم عشق من

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:19 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 


تو

هر جا و هر کجای جهان که باشی

باز به رویاهای من بازخواهی گشت

تو مرا ربوده مرا کشته ای

مرا به خاکستر خواب هایم نشانده ای

هم ازین روست که هرشب تا سپیده دم بیدارم

عشق

همین است درسرزمین من

من کشنده خواب های خویش رادوست دارم

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:18 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



زندگی یعنی همین امروز همین حالا

یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا

زندگی یعنی نگاه تو

کوک کردن قلبم با صدای تو

دل دادن به آهنگ دل پاکت

سرور و عشق در فضایی ساکت

زندگی یعنی همین دم

که از دلتنگم

می دانی

از این حسم عشق را می خوانی

زندگی یعنی داشتن قلب پرستو

در این وادی پست و ناهنجار تو در تو

دوســــــــــــــــــــــــــــتدارم بـــــــــــــــا تــــــــــــــــــمام وجـــــــــــودم

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:17 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره

با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد

چه بـرسه تـــو صدام کنی

دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم

و من با چشمایه خیس خودخواهانه آرزو میکنم

همیشـــه داشـــتنه روحـــــــــو جســـمتو

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:16 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



گاه تو ، ساعتهاست که خیره شده ام به چشمان تو

حرفی ندارم جز اینکه با نگاهم ابراز کنم عشقم را به تو

تویی که برایم به معنای بهترینی ، تویی که از همه کس برایم عزیزترینی

قلب پاک تو را ، این دستان مهربان تو را که دارم 

از همه چیز و همه کس بی نیازم

همه آمدند و رفتند ، تو آمدی و برای همیشه در دلم نشستی 

عهد عشق را با رمز وفاداری در قلبم بستی

میدانم که قدرم را میدانی ، هیچگاه پا بر روی دلم نمیگذاری

وقتی در کنارت هستم ، سکوتت نیز برایم زیباست

بودنت در زندگی ام بهترین هدیه از سوی خداست

نگاه تو ، دل زده ام به دریای چشمانت

بیشتر نگاهت میکنم تا پی ببرم به راز آن قلب مهربانت

در میان میگیرم تو را ، یا تو را میخواهم از خدا ، یا تو را

در میان اینهمه خاطره هایم ، با تو زیباترین روزها را داشته ام

در میان این روزها ، در کنار تو بهترین لحظه ها را داشته ام

او که از عشق چیزی نمیداند ، چه میداند من چه میگویم 

تو که عشق من هستی میفهمی که من از چه احساسی میگویم 

من که عاشقت هستم میدانم که تو بهترین عشق روی زمینی

خیالت راحت ، تا ابد خودم و خودت ، هر چه سهم من باشد نیز برای خودت

سهم من از بودنت ، عشقیست که مرا با خودش  

به جایی برده که خط پایان عاشقیست

جایی که به نهایت عشق رسیده ام

جایی که با تمام وجود احساس میکنم به تو رسیده ام

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:15 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 



منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم
 
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
 
سر رو شونه هایت بگذارم

ز عشق تو ..... از داشتن تو ..... اشک شوق ریزم
 
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم
 
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تو را دوست دارم
 
و عاشقانه تو را می ستایم

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:15 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 

 

آهستـــــــــه

فتــــح کرده ای

با چشمهایت

هرچـــه داشته ام را

حالا

تمام جهــــــان من

مستعمره ی توست


نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:13 بعد از ظهر توسط zanyar| |

 

 


چشـــم های بســـته ی تـــورو ، بــا بــوســـه بــازش می کنـــم

قــلــب شــکســته ی تــورو ، خـودم نــوازش می کـنــم

نمی زارم تنگ غروب ، دلت بگیره از کسی

تــا وقــتی من کنــارتـم ، بـه هــر چــی می خــوای می رســـی

خودم بغل می گیرمت ، پر می شم از عطر تنت

کاشکی تو هم بفهمی که ، می میرم از نبودنت

خــودم بــه جــای تــو شـــب هــا ، بــهونـه هــات و می شـــمرم

جای تو گریه می کنم ، جای تو غصه می خورم

هرچی که دوست داری بگو ، حرف های قلبت رو بزن

دل خــــوشـــی هــــات مــــــال خـــودت ، درد دلـــــت بـــــرای من

من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم

کاشکی ازم چیزی بخوای ، تا به تو دنیام و بدم

هــــر چـــی کـــه دوســــــــت داری بـگـــو ، حــرفای قلــــب و بــــزن

من واسه ی داشتن تو ، قید یه دنیا رو زدم

نوشته شده در 23 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:9 بعد از ظهر توسط zanyar| |

من تمنا كردم كه تو با من باشي

تو به من گفتي : 

                    هرگز  هرگز!!!
                                         پاسخي سخت و درشت

و مرا غصه اين هرگز كشت!!!

نوشته شده در 11 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 4:27 بعد از ظهر توسط zanyar| |


استعداد عجیبی در شکستن داری....


قلب...غرور...پیمان...


استعداد عجیبی در نشستن دارم....


به پای تو...به امید تو...در انتظار تو....


نوشته شده در 11 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 4:22 بعد از ظهر توسط zanyar| |

                                                                                                   عـشق یعنـی مـایه قـوت قـلـب

عشق یعنی انفجار احساسات

عشق یعنی کم کردن فاصله ها

عشق یعنی کلید یک رابطه ای محکم

عشق یعنی در موفقیت هم شریک بودن

عشق یعنی کاری کنی که راحت پیدات کنه

عشق یعنی مثل اشرف زاده ها باهاش رفتار کنی

عشق یعنی کسی رو داشته باشی که ازت محافظت کنه

عشق یعنی وقتی باهاش قرار داری به خودت برسی

عشق یعنی یک عالمه حرف رو با یه اشاره گفتن

عشق یعنی هولش بدی تو یک مسیر درست

عشق یعنی یه بازی که تمومی نداره

عشق یعنی از هیکلش تعریف کنی

عشق یعنی من وتو ما میشویم

عشق یعنی حرفشو باورکنی

 

                                                           عـشق یعنـی عشق من وتو

نوشته شده در 12 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 10:18 بعد از ظهر توسط zanyar| |


با قلمی به رنگ سبز و با دلی به رنگ آبی مینویسم از تو که بهترینی

مینویسم از آن قلب مهربانت ، از آن چهره ماهت

مینویسم از تو که همان فرشته نجات این قلب شکسته منی

مینویسم از تو که برایم بهترینی عزیزم

با چشمهای خیس مینویسم که مرا تنها نگذار و با دلی پر غرور مینویسم که تا آخرین لحظه

نفسهایم ، هم نفس تو هستم

یک قلب کوچک و پر از درد و غصه دارم ، همین قلب یک عالمه آرزو و عشق درونش

نهفته است .... آرزوی به تو رسیدن و با عشق تو زندگی کردن

چه لحظه زیبایی است لحظه ای که ما بهم رسیده ایم و آنگاه که دست در دستان هم

گذاشته ایم در کنار دریا ایستاده ایم و لحظه غروب خورشید را می بینیم

چه لحظه زیبایی است لحظه به هم رسیدنمان

آن لحظه را با دنیا نیز عوض نخواهم کرد ، چون برای رسیدن به آن همه چیز را

زیر پا گذاشته ام و قید همه کس را زده ام

خاطرات گذاشته را از دلم سوزاندم به خاطر تو و در قلبم همه اسمها برایم

بی گانه اند و تنها تو را می شناسم ، قلب مهربان تو و اسم مقدست را

تنها کافی است لحظه های سخت زندگی ام را با نام تو آغاز کنم آنگاه آن

لحظه های سخت برایم چه آسان می شود !

می نویسم از تو که هیچکس به زیبایی تو برایم نیست و هیچکس به جز تو لایق

این قلب پر احساس من نیست .... !

با قلمی به رنگ سبز ، با احساسی به رنگ آبی ، با آرامش عاشقانه می نویسم از تو

که بیشتر از همه کس و همه چیز دوستت دارم عزیزم

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:27 بعد از ظهر توسط zanyar| |

ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست

من تو را آسان نياوردم به دست

بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست

من تو را آسان نياوردم به دست

در دل آتش نشستن ، کارآسانی نبود

راه را بر اشک بستن ، کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای بام آسمان

بارها در خود شکستن ، کار آسانی نبود

بارها اين دل به جرم عاشقی ، زير سنگينی بار غم شکست

من تو را آسان نياوردم به دست

در به دست آوردنت ، بردباريها شده

بیقراری ها شده ، شب زنده داری ها شده

در به دست آوردنت ، پايداري ها شده

با ظلم و جور روزگار ، سازگاري ها شده

ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست

من تو را آسان نياوردم به دست

بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست

من تو را آسان نياوردم به دست

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:23 بعد از ظهر توسط zanyar| |


 

خدايا كمكم كن تا ، به همه لبخند بزنم ، اما براي او گريه كنم

خدايا كمكم كن تا ، مغرور باشم ، اما براي او غرورم را له كنم

خدايا كمكم كن تا ، همه را ياري كنم ، اما او را غمخواري كنم

خدايا كمكم كن تا ، قوی و صبور باشم ، اما خود را فداي او سازم

خدايا كمكم كن تا ، با همه دوست باشم ، اما به او عشق بورزم

خدايا كمكم كن تا ، با آدم ها زندگي كنم ، اما براي او بميرم

با تمام وجودم بهت میگم دوستدارم عزیزم

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:20 بعد از ظهر توسط zanyar| |

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:19 بعد از ظهر توسط zanyar| |

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، نمیتوانم سختی های دنیا را

بی تو روی دوش بکشم

همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو

باز هم محبتی به قلبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم

آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت

بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا

نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم

بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده

عشق را آنطور که هست برایم معنی کن

بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد

عمری از احساسم گذشت و پیر شد

دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را

درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد

زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد

تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد

دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد

به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم

بس که خسته ام ، نفسی برای فرار از خستگی ندارم

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ، شک نکن به احساسات قلب من

دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن

اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام

مرا با دستهای خودت غرق نکن

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش

که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:18 بعد از ظهر توسط zanyar| |

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر ميگويم به يادت در قفس غمگين و خسته

من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي

ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شب هاي مستي

خيال کردي بري ميري از يادم

تو رفتي و نرفت چيزي از يادم

تو رفتي تازه عاشق تر شدم من

از اوني هم که بود بدتر شدم من

صبح تا شب اين شده کارم که واسه چشات بيدارم

تو خداي عاشقايي تو تموم کس و کارم

تو به داد من رسيدي وقتي تنهاييم رو ديدي

تو نذاشتي برم از دست اگه چيزي هم هنوز هست

نازنينم اميد شيرينم من به جز تو کسي نمي بينم

از اون روزي که رفتي يه روز خوش نديدم

به جز دستاي گرمت پناه وخوش نديدم

زندگيم و به پاي تو دادم اون روزا رو نميره از يادم

نازنينم برس به فريادم

صبح تا شب اين شده کارم که واسه چشات بيدارم

تو خداي عاشقايي تو تموم کس و کارم

تو به داد من رسيدي وقتي تنهاييم رو ديدي

تو نذاشتي برم از دست اگه چيزي هم هنوز هست

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:17 بعد از ظهر توسط zanyar| |

یک روز می بوسمت

روز که باران می بارد

یک روز که چترمان دو نفره شده

یک روز که همه جا حسابی خیس است

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ

آرام تر از هر چه تصورش را کنی

آهسته ، می بوسمت

یک روز می بوسمت

هر چه پیش آید خوش آید

حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم

دلم ترسیده

که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی

آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من

حالا آن قدر دوست داشتنی شده

که برای خیلی ها سه حرف که سهل است 

هزار هزار حرف

یک روز می بوسمت

به قول شاعر

عشق کلاس اول

تنها سه حرف است

اما کلاس آخر

عشق هزار حرف است

یک روز می بوسمت

فوقش خدا مرا می برد جهنم

این شعر برام خیلی اشناست

فوقش می شوم ابلیس

آن وقت تو هم به خاطر این که

یک « ابلیس » تو را بوسیده

جهنمی می شوی

جهنم که آمدی

من آن جا پیدایت می کنم

و از آنجا هر روز می بوسمت

وای خدا

چه صفایی پیدا می کند جهنم

یک روز می بوسمت

می خندم و می بوسمت

گریه می کنم و می بوسمت

یک روز می آید که از آن روز به بعد

من هر روز می بوسمت

لبهایم را می گذارم روی گونه هایت

و بعد هر چه بادا باد ، می بوسمت

تو احتمالا سرخ می شوی

و من هم که پیش تو همیشه سرخم

دوستت دارم با تمام وجودم

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 11:16 بعد از ظهر توسط zanyar| |

در دو سوی رود ایستاده ایم

هر دو بیقرار

قایقی نبود و نیست

لحظه‌ای بخند

تا تمام رود را شنا کنم

گریه‌ام گرفته است

بس که دوست دارمت

گریه‌ام گرفته است

لحظه‌ای بخند

تا مهار اشک را رها کنم

خواب بودم ای عزیز

آمدی دل مرا صدا زدی

تا که چشم باز کردم از خودم

جز نگاه عاشقی نمانده بود!

عشق ذره ذره آشکار می‌شود

من ولی

داد می‌ زنم که عاشقم

لحظه‌ای بخند

تا تمام شهر را صدا کنم

عاشقم عاشق

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10:52 بعد از ظهر توسط zanyar| |

نوشته شده در 8 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10:50 بعد از ظهر توسط zanyar| |


Power By: LoxBlog.Com